تهمت زدن. تهمت کردن. (ناظم الاطباء). تهمت بستن. اتهام: در روزگار امیر عبدالرشید تهمت نهادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 382). عامه بر من تهمت دینی و فضلی می نهند بر سرم فضل من آورد اینهمه شور و چلپ. ناصرخسرو. ملکا اگر میدانی که شوی بر من ظلم کرد و تهمت نهاد تو به فضل خویش ببخشای. (کلیله و دمنه). از شما نحس می شوند این قوم تهمت نحس بر زحل منهید. خاقانی. یکی نامش ازکان کنی می گشاد یکی تهمت رهزنی می نهاد. نظامی. منکران چون دیدۀ شرم و حیا برهم نهند تهمت آلودگی بر دامن مریم نهند. صائب (از آنندراج). رجوع به تهمت و دیگر ترکیبهای آن شود
تهمت زدن. تهمت کردن. (ناظم الاطباء). تهمت بستن. اتهام: در روزگار امیر عبدالرشید تهمت نهادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 382). عامه بر من تهمت دینی و فضلی می نهند بر سرم فضل من آورد اینهمه شور و چلپ. ناصرخسرو. ملکا اگر میدانی که شوی بر من ظلم کرد و تهمت نهاد تو به فضل خویش ببخشای. (کلیله و دمنه). از شما نحس می شوند این قوم تهمت نحس بر زحل منهید. خاقانی. یکی نامش ازکان کنی می گشاد یکی تهمت رهزنی می نهاد. نظامی. منکران چون دیدۀ شرم و حیا برهم نهند تهمت آلودگی بر دامن مریم نهند. صائب (از آنندراج). رجوع به تهمت و دیگر ترکیبهای آن شود
رمزهائی را معین کردن تا بضرورت در نامه ها و پیغامها از آنها استفاده شودمکتوم ماندن مقصود را: به کرانۀ شهر به باغی فرود آمد و من آنجا رفتم و با وی معما نهادم و بدرود کردم و بازگشتم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 663)
رمزهائی را معین کردن تا بضرورت در نامه ها و پیغامها از آنها استفاده شودمکتوم ماندن مقصود را: به کرانۀ شهر به باغی فرود آمد و من آنجا رفتم و با وی معما نهادم و بدرود کردم و بازگشتم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 663)
کارندۀ نعمت. کنایه از تخم افشاننده. که بذر بر زمین افشاند. (یادداشت مؤلف) : گاو گردون بر کهکشان چون گاو گردون در وی (اصفهان) نعمت نشان، چرخ هفتم از جی قطری وبحر قلزم از زندرود قطری. (ترجمه محاسن اصفهان)
کارندۀ نعمت. کنایه از تخم افشاننده. که بذر بر زمین افشاند. (یادداشت مؤلف) : گاو گردون بر کهکشان چون گاو گردون در وی (اصفهان) نعمت نشان، چرخ هفتم از جی قطری وبحر قلزم از زندرود قطری. (ترجمه محاسن اصفهان)
نامیدن. اسم گذاشتن. (ناظم الاطباء). تسمیه. نام گذاشتن: که خضرا نهادند نامش ردان همان تازیان نامور بخردان. فردوسی. نام نهی اهل علم و حکمت را رافضی و قرمطی و معتزلی. ناصرخسرو. گر حور و آفتاب نهم نام تو رواست کاندر کنار حوری و اندر بر آفتاب. انوری. ، نام باقی گذاشتن. شهرت نیک یافتن. نام نیک و ذکر خیر از خودبجا گذاشتن
نامیدن. اسم گذاشتن. (ناظم الاطباء). تسمیه. نام گذاشتن: که خضرا نهادند نامش ردان همان تازیان نامور بخردان. فردوسی. نام نهی اهل علم و حکمت را رافضی و قرمطی و معتزلی. ناصرخسرو. گر حور و آفتاب نهم نام تو رواست کاندر کنار حوری و اندر بر آفتاب. انوری. ، نام باقی گذاشتن. شهرت نیک یافتن. نام نیک و ذکر خیر از خودبجا گذاشتن